در روزهای شور حسینی بد نیست روایتی نقل کنم از مرحوم مادر مادر بزرگم یا مادر بزرگ مامانم(فرقی نمی کنه)، بتول خانم.
"شیخی بر بلندای منبری جلوس کرده بود و در عزای حسین وعظ می کرد. ناگهان بر او بند و بساط زنی از میان شنوندگان معلوم گردید و این سخنان بر زبانش جاری شد:
خروشان و خروشان و خروشان
در دروازه نحست بپوشان
مگر زرنیخ نبود پشمش بریزی؟
مگر سوزن نبود درزش بدوزی؟
و جمعیت که در شور حسینی مغروق بود، نعره می زدند:
قربون دروازه نحست برم..."