شکار پرتره: فرآیند مواجهه منِ عکاس با انسان-سوژه-طعمه
خوش عکسی
فراتر از بی تفاوتی به حضور دوربین یا بهرحال ایجاد موقعیت حواسپرتی(که شرح آن رفت)، شرط لازم دیگری نیز برای مطلوبیت سوژه انسانی جهت عکاسی پرتره به نظر من می آید که جا دارد مفصلا به تشریح آن بپردازم.
از آنجایی که هدف من لزوما توفیق در جلب نظر عموم به نتیجه، به عنوان یک امر "زیبا"، نیست، انتخاب افرادِ به تعبیر عموم، "خوش عکس" که گزینه های سِیفی برای این کار اند، برای من محلی از اعراب ندارد(فراتر از تمرین جهت تقویت میزان تسلطم بر ابزار و آیتم های برسازنده تصویر عکاسانه مثل نور، قاب بندی و... که ممکن است با هرکسی، از جمله افراد فتوژنیک، انجامش دهم)؛ به عبارت دیگر آنهایی که عکس هایشان خودبخود "زیبا"تر از خودشان تعبیر و تفصیر بصری می شود، در نهایت امر مطلوب ذائقه عکاسانه من نیستند.
هرچند مفهوم زیبایی در این فرایند خود می تواند مناقشه برانگیز باشد، فی الحال بنا ندارم وارد این جزئیات شوم؛ بیایید در چهارچوب مطلب حاضر بپذیریم پدیده فتوژنیک بودن، بنا بر یک زیبایی شناسی عام از زیبایی چهره، مصادیق نسبتا مشخصی دارد که گذشته از استثنائاتِ ذائقه ای، عموم بر سر آن توافق دارند. هرچند بر آنَم که در آینده ای نه چندان دور بر اساس شناخت شخصیم از پدیده ثبت تصویر در فرآیند عکاسی در تناظر با واقعیت بصری، سر دل سیر به تفصیر و شرح و بسط "فتوژنیکی" و "خوش عکسی"(تعمدی در معادل نگرفتن این دو عبارت دارم) بپردازم.
الغرض آن فرد-سوژه ای مرا دچار وسواس(Obsession) چلق و چلق عکس گرفتن، ور رفتن با تنظیمات، عوض بدل کردن انواع لنزهای موجود، تغییر زاویه دوربین و فاصله، بازی با شدت و زاویه تابش نور و... می کند که زیبایی اش(آن جوهر شب چراغی که سائقه زیبایی جویم را به سمت خود تا مرز شکستن مایل می کند؛ نشان به آن نشانِ عمیقا از درون حس کردنِ نیروی جاذبه ای که تمامیت جانم را واله گون به درون آن فرد-سوژه می مکد) به سختی به چنگ تصویر ثبتی ام در بیاید(دیگر چه انگیزه ای برای آنهایی که در همان شات اول به زیبایی خودشان و حتی بهتر از خودشان ثبت می شوند؟...). پدیده ای که به نظر معادل بدعکسی از دید عموم تعبیر شود؛ اما بواسطه سبک مواجهه شخصی من با پدیده عکاسی پرتره، این امر معکوس می شود: چه تعبیری برازنده تر از "خوش عکسی" برای پدیده ای که می تواند مرا ساعت ها بدون خستگی مسخ و درگیر ثبت تعامل بصری با خودش کند: خلاصه بطور در ظاهر متناقض نمایی، "بدعکس" ها از نظر من "خوش عکس" می شوند. البته با این پیش شرط که به تفصیر زیبایی شناسانه من زیبا باشند.
اینجا شاید همان مجالی باشد که "زیبایی" و "خاص بودگی"(این دو یار غار گذشته های نوستالژیک هنر و دچار خلجان فراق دوران مدرن)، بواسطه یک مواجهه سوبژکتیو عکاسانه، برای اندک لحظاتی هم که شده به وصال هم می رسند؛ برخلاف جریان روز افزون وضعیت عامیت یافتگی زیباییِ(تنه زننده به کلیشه)؛ که به معنایی بواسطه عامیت یافتنش، از ذات مطلوبیت [هنری](در تناظرِ با نادر بودن) فاصله گرفته. احساس من هنگام این سبک شکار پرتره ی مطلوب حالم، حس حل کردن همین تناقض ذاتی زیبایی شناسیِ دموکراتیزه معاثصر شده است. من سوژه ای واجد بینایی می شوم(که در امتداد این سیر و سلوک "واجد بینش" بودن را سرمنزل مقصود خود قرار داده)؛ مسلح و مسلط به ابزاری متضمن پتانسیل ثبت؛ و در خدمت فراهم آوردن مجالی برای بروز و ظهور بصری "زیباییِ" "خاص" و نتیجتا اصیل؛ نه زیبایی عام [فهم، پسند،...].
البته بعضا ممکن است بعد مقادیر متنابهی تقلا به درماندگی مطلقی برسم در زمینه ثبت زیبایی و/یا زیبایی های سوژه ای(که به چشم [من] می آید، اما به ثبت و شکار ابزار[ام] یعنی دوربین در نمی آید). در نهایت هرچقدر شکاف بین مسحورکنندگیِ واقعیت پیش چشم با آنچه ثبت می شود، از منظر مطلوبیت زیبایی شناسانه، بیشتر باشد، شکست در پروژه در دست اقدام قاطعانه تر می شود. به هر روی غرض از روده درازی اینکه در نهایت آن بزنگاهی که به اکتفایِ تلاش [مذبوحانه]، شکست را پذیرفتم، همین خود می تواند متضمن نتیجه ای قابل ارائه باشد؛ باشد که آیینه ای شود بازنمایاننده شکست و استیصال کسی که زور نافرجام خود را برای آشتی دادن این دو دنیای متفاوتِ [زیبایی] "دیده شده" و [زیبایی] "ثبت شده جهت بازنمایی" زده.
ادامه دارد...