سر خلا باسن لخت
آفتوبه
Tuesday, September 30, 2014
پانزده ساعت

طبق معمول در نگاه اول از آن خوش‌آمدن‌های خشک و خالی بود که امکان ندارد حدس بزنی چقدر می‌تواند بالا بگیرد. برای من این تیپ نطفه‌های نارس تبعید می‌شوند به گوشه‌ای لم‌یزرع از ناخودآگاه(بیابانی که خاطره‌اش مملو است از قارچهای اتمی آزمایشهای هسته‌ای دوران جنگهای سرد جوانی) که چونان گیاهی خودرو شانس حیات خود را در جدالی مهلک امتحان کنند. در اکثریت قریب به اتفاق، این جوانه‌های نحیف تاب نبردِ تنازع بقا در آن شرایط سخت روان پر اعوجاجم‌ را ندارند و به مرور زمان جز خاطره‌ای خشکیده از آنها می‌ماند. اما بعضی‌هایشان... معدودی موذیانه پا گرفته و با جهش‌های ژنتیکی، هیولا-گیاهی گوشتخوار و سخت‌جان می‌شوند. و تنها وقتی توجهم را جلب می‌کنند که قلبم در چنبره‌ی این اژدهای مخوف احاطه شده و سخت می‌فشاردش: اینگونه است که ناچار نبرد حماسیِ اغلب نافرجام من با این هیولاسان‌های بی‌رحم و شرزه سر می‌گیرد. چه بسا اگر در همان اوان پا گرفتن به هرشکلی به مواجهه‌ی سبکسرانه با این جوانه‌های کثیر می‌پرداختم(آنطور که جوان‌تری‌هایم)، نتیجه هرچه بود چنین مصیبت هفت سر و چهارده شاخی نمی‌شد.

در نتیجه سناریوهای عاشقانه من بجای اینکه مثل یک فیلم هالیوودی مقدمه‌ای داشته باشد، پروسه‌ای کِشنده و قابل پیشبینی، اوجی پرهیجان و در نهایت یک پایانبندی گل و بلبل، صرفا شکل تیزرش را دارد: صحنه اول مواجهه‌ای اتفاقی که محلش هرجایی می‌تواند باشد. یک مهمانی، در محل کار، طی یک دوره‌ی آموزشی. صحنه بعدی بی‌مقدمه روی عرشه‌ی کشتی دزدان دریایی اتفاق می‌اُفتد؛ در حال دست و پنجه نرم کردن با التهابات طوفانی عاشقانه و موجهای کف‌آلود سرنوشت که با ولع دهان به بلعیدن جنم جنگاوری‌ گشوده‌ اند. پایانش هم طبعا مبهم است تا مخاطبان تیزر برای دیدن اصل فیلم تحریک شوند. بی خبر از اینکه لزوما سرنوشت قهرمان حاضر در تیزر با سرنوشت قهرمان فیلم اصلی یکی نیست و اغلب در یک پایانبندی تلخ قهرمان تیزر با سرنوشت غم‌انگیز خود تنها می‌ماند. یک تراژدی مسکوت.

ادامه دارد...