اصلا اعصاب ندارم. از این مودی که هستم بدم می آد. از همه مودای دیگه هم بدم می آد(مود همه آدمایی که اطرافم می بینم). هر راهیم برم آخرشو که می بینم بدم می آد. آخه هزار بار تجربه کردم هرچیو که می خوام و فکر می کنم رسیدن بش حال می ده رفتم پی اش، بهشم رسیدم بعد کاملا معمولی شده نارضایتی برگشته و یه چیز دیگه شده آرزوم. خسته شدم از این دور؛ از بی انگیزگی ام خسته شدم. علی الحساب فقط یه شعر مربوط به ماه رمضان کمی خندوندم:
رمضان امد و میخانه به گا رفت
آن جنده که کس داد پی ذکر و دعا رفت
بی رنگ بشد کیر و کس و کون و دو پستان
افطار که شد باز دو صد لنگ هوا رفت