شیداییه
سر آخر راز نفس کشیدن زیر آب را یافتم. درون زهدان حجیم خیال نهنگ سانت که ذرات پلانگتون متشتط ذهن مرا بلعید. درون بطن تو بود که یونس جانم مامن ابدیت را یافت. رسالت تمام شد. بازگشتی درکار نیست. آن یوسف گمگشته بود که وعده بازگشت به کنعانش نوید رستاخیز بود. تفاوت است از فِ تا نون آن هم برعکس: میم یرم، لام تا کام، یه عقوبت گاف ها، کاف ایست، پیش به سوی پشت کوه قاف.
ادامه دارد...